#مهتاب_پارت_19
راست میگفت خجالت زده سرم وانداختم .پایین شمارمو ازم گرفت ویه تک هم روی گوشی من انداخت .خندید وگفت: خیلی زشته زن وشوهر شماره همو نداشته باشن .برو هروقت خواستی بریم بیرون خبرم کن مواظب خودت باش
-تو هم همین طور .
خواستم از ماشین پیاده بشم که صدام کرد
-مهتاب !
-بله !
-دوست دارم.
احساس کردم از داخل دارم میسوزم وتوی دلم قند میسابن .بدون هیچ حرفی از داخل ماشین پیاده شدم ورفتم خونه .کنار حوض دست وصورتمو شستم صدای گوشیم بلند شد پیامک از طرف علی بود بازش کردم
"چه انتظار زیبایه شنیدن دوست دارم از زبان تو " توی پرانتز نوشته بود (بی صبرانه منتظرم خانمم)
خواستم بهش بگم دوسش دارم اما شرم وحیای دخترانه نذاشت .فکر میکنم اون روز بهترین روز زندگیم بود .
برای ناهار مامان که خونه اومد بهش گفتم که برای فردا عصر با علی برم بیرون برای خرید که اونم موافقت کرد
قرار بود خاله بعد از عقد من بره با هزار اصرار قبول کرد که فردا با من به خرید بیاد قبلش به پریسا گفته بودم اما خب اون شوهرش نمیذاشت با من بیاد .
به علی زنگ زدم با دومین بوق گوشی رو برداشت
-جانم مهتاب
-سلام
-به روی ماهت جونم کاری داشتی ؟
romangram.com | @romangram_com