#مهسا_پارت_4
-فردا میبینمت جدول حل نشده ی من...
به افکارم پوزخندی زدم،("حل نشده ی من"... تو این دنیا چه چیزی برای من بود که تو برای من باشی)...
***
از ماشین پیاده شدم.باد خنک بهاری به صورتم خورد.ستایش هم پیاده شد،چمدونمو از صندوق عقب ماشین بیرون کشیدم...رو به ستایش گفتم:
-ممنون که منو رسوندی عزیزم،اگه وقت کردی بهم سر بزن البته اگه خلاف قوانین پسرعمو جانت نباشه!
ستایش سری تکون داد،سوار شد وماشین رو روشن کرد،منم داشتم به سمت خونه آقای سلحشور میرفتم که صدام کرد:
-مهسا؟
به سمتش برگشتم.از ماشین پیاده شد به سمتم اومد و گفت:
-احیانا شما چیزی جا نذاشتی؟
نگاهی به کیفم انداختم و گفتم:
-نه،کیفم که دستمه چمدونمم که دادی،دیگه چیزی ندارم
ستایش دسته کلیدی مقابلم گرفت و گفت:
-نکنه از رو دیوار میخواستی بری تو خونه...بیا بگیرش نیما قبل رفتنش کلید خونه رو بهم داد!
خندیدم و با کف دستم به پیشونیم زدم:
-آخ...ببخشید،به کل فراموشم شده بود که آقای سلحشور درمسافرت به سر میبرن...
کلیدو ازش گرفتم وادامه دادم:
-برو دیگه...مزاحمم نشو
@romangram_com