#مهسا_پارت_29

-کجایی؟
-عمارت؟
-خوبه یه ساعت دیگه بیا به این آدرسی که میگم...سر وقت اونجا باش...
از لحن محکمش ترسیدم...مهسا اخراج شدی رفت...فهمید تویی...ای خدا یعنی شانسم اندازه انگشت کوچیکه مورچه هم نیست...
-چیزی شده آقا؟
-نه...فقط لباس مرتب وشیک بپوش...خاله ریزه تاکید می کنم لباس شیک ومرتب...شماره تلفنت چنده؟...
مچم گرفته شد....
-هااان؟؟
-تو چرا اینقد خنگی دختر...شماره موبایلت،همراه...می خوام آدرس رو واست اس کنم...
باید کاری می کردم وگرنه اخراج شدن که هیییچ،هم آبروی خودم می رفت هم آبروی ستایش که واسطه ی من بود...آخه چی بگم...آهان فهمیدم...
-آقا گوشیم دیشب افتاد توی ماشین لباسشویی و خراب شد...شما بگید من حفظ میکنم...
صدای نوچ نوچ کردن نیما به گوشم رسید...
-خیلی خب دفعه دیگه حواستو جمع کن...آدرس یادت نره...با آژانس بیا...
-چشم...
نیما که آدرس رو داد سریع قطع کردم...این اولین بار بود که نیما ازم می خواست باهاش جایی برم...یعنی کجا باید می رفتیم که نیاز به سانتال مانتاله...خدا بخیر کنه...باید گوشی رو جایی قایم می کردم اگه یه وقت تو دستم میدید لو نرم...برای همین سایلنتش کردم و تنها جایی که بذهنم رسید لباس زیرم بود...اینم از کاربردهای مفید لباس زیرخانوما...اما اگه ستایش بهم زنگ میزد چی؟؟...ای خدا عجب غلطی کردم ها...فکری به سرم زد،دروغی که به نیما گفتم به ستایشم می گم...اونوقت سر ماه یه گوشی ساده می خرم با یه خط ایرانسل...خوبه همین کارو میکنم...با تلفن عمارت به ستایش زنگ زدم....خدارو شکر جواب داد:
-الو ستایش سلام خانومی...
-مهسا تویی؟...چرا با گوشیت زنگ نزدی؟بخدا پیش خودم گفتم یعنی نیما چیکارم داره که بهم زنگ زده...خانم خدمتکار چشم اربابت رو دور دیدی...آره شیطون؟...

@romangram_com