#ما_عاشقیم_پارت_92

اگه قندش بیش از حد بالا رفته باشه نیاز به مراقبت بیشتری داره و باید انسولین هم تزریق کنه!

و یه سری توضیحات دیگه هم به بابا داد و رفت!

اقا بزرگ هنوز همونجور اروم خوابیده بود و نفس هاش اروم بود!

منم از اتاق زدم بیرون و به ددی گفتم:نمیخواین به بقیه خبر بدین؟!

نه دخترم...الان نگران میشن و دوباره بر میگردن حالا فردا خبر میدم بهشون. مشب رو هم دوتایی همین جا بخوابیم بهتره! هرچند به اقابزرگ ارامش بخش زده و تا صبح راحت می خوابه ولی پیشش باشیم بهتره!

اوکی...من که حرفی ندارم ددی تازه فردا هم قرار نیست برم اموزشگاه و

بیکارم ،کنار اقا بزرگ باشیم بهتره!





یک هفته ای از مریضی اقا بزرگ می گذشت و بقیه رو راضی کرده بودم که من کنارش هستم و اونا به زندگیشون برسن!

و برای رفتن به اموزشگاه هم سبحان به جای اینکه بره خونه توی این سه روزی که در هفته میرفت اونجا بجاش یه راست می اومد خونه اقا بزرگ و از اینجا می بردم اموزشگاه!

هر چند اقا بزرگ خودش گفت که میتونم از راننده هاش استفاده کنم که سبحان خودش نذاشت و گفت که خودش میاد دنبالم و میخواد که به اقا بزرگ هم سر بزنه!

با زدن بودی مشهدی در عمارت رو برامون باز کرد و سبحان با سرعت رفت تو! مرسی،نمیای تو؟!


romangram.com | @romangram_com