#ما_عاشقیم_پارت_90
صدای خنده شادش پیچید تو گوشم...اره بابا همون موقع تا رسیدیم خونه کیف سبحان و زیر و رو کردم و سوغاتی ها رو در اوردم دستت درد نکنه مامان هم خیلی خوشحال شد و تشکر کرد ازت....
در حالیکه لبخندی میزدم گفتم قابلی نداشت ...ببنم الان کجایی؟
-هیچی قراره با یمکی دوتا از بچه ها بریم سینما تازه از خونه زدم بیرون!
بعد از کمی حرف زدن باهاش تلفن رو قطع کردم و وقتی دیدم دیگه کاری برای انجام دادن ندارم رفتم سمت حمام! و زیر لب گفتم وقتی برگشتم از حمام یادم باشه که لباسها رو روی رخت اویز پهن کنم!
****
زمستون شروع شده بود و سوز سردی توی هوا بود! امشب با عمه و عمو اینا شام خونه اقا بزرگ بودیم و همیگی جمع بودیم و جای حاج خانوم مثل همیشه کنار اقا بزرگ خالی بود!
هر کاری هم می کردیم اقا بزرگ دیگه مثل قبل نمیشد. و به قول خودش می گفت یه نیمه از وجودم مرده!
در حالیکه کنار عمه و رستو نشسته بودم گفتم چه خبرا کم پیداین؟یه موقع نیاین به ما یه سری بزنین ها!
عمه که پرتقالی پوست می گرفت گفت:عمه جان خودت که میبینی ماشا ...انیقدر این زندگی ها پر از دغدغه شده که ادم وقت سر خاروندن نداره ....تازه ما که هفته پیش همیدگر و دیدیم ....تو یه نفری نمیای به عمه پیرت سر بزنی....
در حالیکه میخندیدم گفتم:ماشا...عمه شما کجا پیر شدین ....اصلا بهتون نمیاد داماد داشته باشین دارین شکته نفسی می کنین!
پرستو ه می خندید گفت:دیدی مامانحالا هی ما بهت میگیم تو باور نمی کنی و خندید و در ادامه گفت تازه می خواد عروس دارم بشه! یه عروسی افتادین....
درحالیکه با ذوق به عمه نگاه می کردم گفتم عمه پرستو راست میگه؟
عمه که پرک پرتقالی به سمتم گرفته بود با لبخندی گفت:اره دخترم....چکار کنیم دیگه این بچه ها مارو پیر کردن ....و با خنده گفت پسره میگه زن میخوام!
romangram.com | @romangram_com