#ما_عاشقیم_پارت_89

رفتم سمت استریو و اهنگ مورد علاقم رو گذاشتم و صداش رو هم کمی بلند کردم و یکم خونه رو جمع و جور کردم!

دو سه تا از پیراهن های ددی افتاده بود رو ی کاناپه و خلاصه از جمع و جور کردن اونا شروع کردم و یه یک ساعتی خودم رو سر گرم کردم و بعد از خوردن یه ناهار حاضری ...رفتم سمت اتاقم و ساکم رو باز کردم!

تممیه لباسهایی که با خودم برده بودم رو انداختم توی ماشین لباس شویی و دکمه اش رو زدم! کلوچه ها رو از توی کیسه در اوردم و چیدمشون توی کابینت و لواشک ها رو تیکه تیکه کردم و چیدمشون توی یه ظرف و گذاشتمش روی میز ناهار خوری ....

هم خودم هم ددی عاشق چیزهای ترش بودیم و می دونستم که به دو روز نکشیده همه این لواشک ها تموم میشه!

سوغاتی های اقا بزرگ رو هم گذاشتم توی یه پلاستیک و گذاشتمش روی سنگ اپن!

از بس دویده بودم این طرف و اونطرف عرق کرده بودم و موهام چسبیده بود رو پیشونیم ....خسته یکی از صندلی های تو اشپزخونه رو کشیدم عقب و نشستم روش!

یاد مهیار افتادم که گفت سوغاتیمو میام میگیرم! گوشیم رو برداشتم و شمارش رو گرفتم.





صدای پر از انرژیش که نشست توی گوشم لبخند و مهمون صورتم کرد..

چطوری ابجی بزرگه! جدیدا بهم میگفت ابجی و من عاشق ابجی گفتناش بودم!

همیشه دلم میخواست یه برادر یا یه خواهر دیگه هم داشتم ولی انگار قسمت بوده که تو همه مراحل زندگیم تنها باشم!

خوبم تو چطوری؟ سوغاتی ها رسید دستت؟!


romangram.com | @romangram_com