#ما_عاشقیم_پارت_86
طبق قراری که با صمدی و باقیه دخترا و استادای زن گذاشته بودیم قرار بود بعد از خوردن صبحانه امروز بریم کنار دریا و تا ظهر برای خودمون خوش بگذرونیم!
و وقتی قضیه رو به سبحان گفتم فوری گفت که اگه میخواد یکی از استادای مرد رو همراهمون بفرسته تا اگه خدایی نکرده مشکلی پیش اومد کمکون باشه که ازش تشکر کردم و گفتم که میخوایم این روز اخری رو یه گردش زنونه داشته باشیم و اینجوری راحت تریم!
بعد از خوردن صبحانه همگی از در پشتیه هتل که میخورد به ساحل خارج شدیم!نا خوداگاه یاد دو شب پیش افتادم و سبحان!
فوری ذهنم رو به یه طرف دیگه منحرف کردم ...دلم نمیخواست اجازه بدم سبحان بیشتر از اینا توی ذهنم رشد کنه!
"ولی غافل از اینکه با همه وجود داشت رشـــــد می کرد"
چندتایی از دخترا همین جلوهای دریا یکمی اب تنی کردن و با خنده وشلوغ بازی خودشون رو سر گرم کردن.
مشغول حرف زدن بودیم که نگاهم افتاد به قایقی که اون شب دیده بودیم و باز دلم هوای قایق سواری روی موج های دریا رو کرد....
صمدی که رد نگاهم رو می گرفت گفت:عجب قایق تر و تمیزی هم هست!
اوهوووم خیلی دلم میخواد یه بار امتحانش کنم نظرت چیه و با لبخند از روی تخته سنگی که نشسته بودیم بلندش کردم و دستش رو کشیدم و بردمش سمت مردی که قایق رو می روند.
قرار شد هر دفعه یه سریمون رو برای قایق سواری ببره...
با ذوق و شوقی که درونم بود سوار شدم و دست صمدی رو هم گرفتم تا از قایق بیاد بالا!
دفعه اولی بود که می خواستم سوار بشم و هیجان زیادی داشتم!باید حس خوبی باشه وقتی روی اب دریا شناور باشی!
چند دقیقه ای بود که با هیجان به ابهایی که با حرکت قایق اینطرف و اونطرف پاشیده میشد نگاه می کردیم و لذت میبردیم که مرد دور زد به سمت ساحل و
romangram.com | @romangram_com