#ما_عاشقیم_پارت_62
با به صدا در اومدن زنگ آیفن بدون اینکه نگاهی به تصویر روی مانیتورش بندازم از آپارتمان زدم بیرون.
سبحان زنگ زدنش هم با بقیه ادما فرق داشت....دوبار پشت سر هم...
برعکس قیافه اروم و جدیش بعضی کاراش نشونه از عجول بودنش رو می داد.
توی اینه اسانسور خودم رو خوب بازرسی کردم...کمی از موهای طلایی رنگم رو به حالت کج ریخته بودم روی پیشونیه بلندم...انگار تازه داشتم به مقنعه سر کردن توی این مدت عادت می کردم.....همیشه از سر ناچاری به طور عادی میذاشتمش روی سرم ولی امروز بعد از کلی ور رفتن باهاش بالاخره قلقش اومده بود دستم...چشمای سبزابیم رو دوخته بودم به شماره ها....3...2...1... و بالاخره رسیدم تو لابی....
هیچ کس توی برج نبود و مثل همیشه سوت و کور....برای نگهبانیه برج سری تکون دادم و از ساختمون زدم بیرون....دقیق ساعت 10 بود....
سبحان از ماشین پیاده شده بود و در حالیکه دستهاش رو قلاب کرده بود گذاشته بود روی سقف ماشین و به درب ورودی برج نگاه می کرد که با دیدن من از بین نرده های درب ورودی... توی جاش تکونی خورد و درب ماشین رو باز کرد و با دیدن قیافه من انگار رنگ نگاهش عوض شد.... درحالیکه دستم رو به سمتش دراز کرده بودم سلامی کردم و بعد از اینکه فشار اندکی به دستام که میون دستاش بود می اوردم دستم رو رها کرد و منم فوری نشستم توی ماشین و در رو بستم و راه افتاد....
من که کمربند رو میبستم گفتم:دیر که نکردم؟
سبحان که نگاهش به جلوش بود نگاهی گذرا به من انداخت و گفت:نه دوتامون به موقع رسیدیدم.... و لبخندی زد....
نصف راه رو توی سکوت گذروندیم....که برگشتم سمتش و گفتم سبحان دیشب میگفتی امروز روز پرکاریه؟!!از چه لحاظ؟مگه امروز ثبت نامی داریم؟
سبحان که میپیچید توی فرعی که انتهاش میخورد به موسسه گفت: نه استاد...و با لبخندی که برام زیاد مفهومی نداشت ادامه داد....امروز همه استادای توی آموزشگاه هستن و قرار شده یه مسافرت دو روزه برای بچه های آموزشگاه در نظر بگیریم که جلسه داریم و قراره پیشنهاداشون رو مطرح کنن....
من که ذوق کرده بودم دستهام رو کوبیم به هم و گفتم وای چه خوب....ولی کاشکی توی اون ماه این کار و می کردین....الان هوا دیگه داره کم کم سرد میشه....سبحان که نگاهی بهم می انداخت گفت:بابا تازه یه ماه از پاییز گذشته....ولی خب راست میگی...ممکنه هوا بریزه بهم!!امروز توی جلسه مطرح میکنم که به احتمال زیاد این تور دو روزه از طرف موسسه رو اخر همین هفته میخوایم برگزار کنیم و نظراتشون رو تا اخر فردا اعلام کنن که تریتب باقیه کارا رو هم خودم بدم....
romangram.com | @romangram_com