#ما_عاشقیم_پارت_21

اون گل که رنگش بنفشه رو میبینی سوگند؟ من که به انگشت اشاره مهیار نگاه میکردم ...با نگاهم رد انگشتش رو گرفتم و گفتم اره دیدم...چرا اینقدر سرش خم شده؟!!

مهیار که می خندید گفت:خاصیت بارز این گل همینه....همیشه سرش پایینه....و با چشمکی گفت درست مثل سبحان سر به زیره....و خودش هم همراه من با صدا خندید.....و گفت :اگه سبحان بفهمه ...روزگار واسم نمیزاره...

بیا دیگه بریم....حالا یه بار تو روز باید بیای اینجا....البته اگه دلت خواست...

روی نیمکت ها نشسته بودیم و مهیار داشتان با هیجان برام از بقیه و عکس العمل فامیل تعریف می کرد و وقتی که عمو شنیده بود ما برگشتیم تا چند دقیقه تو بهت بوده و ....همینجور حرف میزدیم که صدای سبحان توجهمون رو جلب کرد....

صداش بود ولی خودش دیده نمی شد....

مهیــــــار.. کجـــــاین؟ مهیار که از جاش بلند میشد گفت:مثلا داشتیم حرف میزدیم ها اینم پارازیت شد وسط حرفامون...و بعدش با صدای بلندتری گفت:داداش همین اطرافیم...الان میایم..

سبحان که انگار خیالش راحت شده بود نزدیکتر نیومد و انگار رفت...من که از جا بلند میشدم به ساعتم نگاهی کردم و گفتم بهتره ما دوتا هم بریم..

ساعت از نیمه شب هم گذشته...حتما می خوایم بریم خونه که سبحان صدامون زده!!

مهیار که لبخندی شیطون میزد گفت:اون عادت داره....نمیتونه ببینه من دارم دوکلام با دخترعموی فرنگیم اختلات می کنم میترسه من و اِغفال کنی و با خنده جلوتر از من به سمت عمارت راه افتاد....

من که کنارش رسیدم یه دونه اروم زدم به بازوش گفتم:فرنگی چیه؟من ایرانیم..ایرانی...اغفالم تو کارم نیست پسرعمو....

مهیار که به شاخه گل توی دستش نگاهی می کرد گرفتش سمت من و گفت:همه از خداشونه برن اونور اب و اغفال بشن..اونوقت تو میگی ایرانی؟!! اِی بابا ما که نتونستیم بابامون و راضی کنیم بزاره بیایم اونطرف و از قرار معلوم شما هم دیگه بدجور اینجا موندنی شدین و خیال رفتن ندارین و اهی کشید و دیگه ادامه نداد....

خندم گرفت....گاهی ادما ارزوهاشون چقدر کوچیکه....بزرگترین ارزوی پسرعموی شیطونم رفتن به خارج بود و ....

جلوی عمارت که رسیدیدم دیدم بابا کیف و مانتوی منو تو دستهاش گرفته و با بقیه بیرون منتظرمون ایستادن...سریعتر به سمتشون رفتیم و منم با یه عذرخواهی کوچیک بهشون شب بخیر گفتم.... و صورت حاج خانوم و زن عمو رو بوسیدم و به عمو که داشت با محبت نگاهم می کرد لبخندی زدم و بی اختیار رفتم تو اغوشش...


romangram.com | @romangram_com