#ما_عاشقیم_پارت_158
به گل توی دستم نگاهی انداختم و توی ذهنم گفتم:این تا الان حالش خوب بود..
و بی هیچ حرفی رفتم توی خونه و از شانس خوبش یه بسته قرصی که میخواست رو داشتم و بهش دادم و اونم با یه تشکر خشک و خالی رفت طرف اسانسور و تا وقتی که در اسانسور بسته شد برخلاف چند دقیقه پیش حتی نیم نگاهی هم بهم ننداخت!
شونه ای انداختم بالا و درب خونه رو بستم و تو دلم گفتم پسره دیوونه!یه دفعه چت شد!حالامثلا من و کرامت و دیدی غیرتی شدی؟
خوب یه کلام میپرسیدی این اقا کیه منم بهت میگفتم دیگه ابن کارات چیه و این اخم هات واسه کیه؟!
اروم اروم طوری که ددی از خواب بیدار نشه رفتم سمت اتاقم !
جلو ی آینه نشسته بودم و داشتم گوشوارم رو در می اوردم که...با یاد بوسه اروم سبحان انگار قلبم فشرده شد...
سریع گوشواره رو در اوردم و بدون اینکه صورتم رو از ارایش پاک کنم بی حوصله رفتم توی جام!
دلیل این تضاد رفتاریش رو درک نمیکردم یه وقت اروم و مهربون و یه وقت مغرور و جدیه و خشک مثل چند دقیقه پیش!
***
برای خودم قشنگ تا ظهر گرفتم خوابیدم و چقدر هم که این خواب بهم مزه داد...
با کش و قوسی از تخت اومدم پایین و با نگاه به ساعت وقتی دیدم که هنوز وقت دارم رفتم سمت حمام و یه دوش کوچولو گرفتم و صبحانه و ناهارو رو یکی کردم و درست وقتی که رسیدم جلوی موسسه 5 دقیقه ه شروع کلاسم مونده بود!
رفتم سمت دفتر و بدون در زدن وارد شدم که دیدم سبحان سرش رو گذاشته رو میز و با فکر اینکه خوابه اروم رفتم سمت میز خودم و وسایلم رو برداشتم و مین که برگشتم دیدم داره نگاهم می کنه!
با لبخندی بهش سلام کردم که به سردیه تمام جوبم رو داد و نذاشت که حتی حالش رو بپرسم و از صورت و چشمهای پف کرده اش معلوم بود که کمبود خواب داره اونم در حد زیاد و درست برعکس من که امروز زیادی سرحال بودم برای خودم!
romangram.com | @romangram_com