#ما_عاشقیم_پارت_157
درب اسانسور که باز شد رفتم سمت خونه که با شنیدن اسمم برگشتم طرف راستم که دیدم کرامت ایستاده و داره بهم نگاه میکنه!
با لبخندی دستم رو که از ترس ناخوداگاه گذاشته بودم روی قلبم برداشتم و بهش سلام کردم...
از همون روزی که اومده بود توی عید خونمون و اون یشنهاد رو بهم داده بود دیگه ندیده بودمش...
کرامت که چند قدمی می اومد طرفم گفت: خوشحالم که بعد از این همه مدت میبینمتون خانوم فتوحی!
من که نگاهی به موهای ژولیده اش می انداختم گفتم: چطور تا این وقت شب بیدارین؟مشکلی پیش اومده اقای کرامت؟
کرامت که از نگاهش هیچی رو نمیشد خوند اومد طرفم و در حالیکه درست تو یه قدمیم ایستاده بود گفت:چرا منو قبول نکردی؟چجوری باید بهت ثابت می کردم که ازت خوشم میاد هان؟
من که تعجب کرده بودم به چشمهاش نگاه کردم و گفتم:این حرفا چیه که میزنین من دلیلی نمی بینم که بخوام به شما توضیح بدم و اومدم برم که... با کشیده شدن دستم توسطش برگشتم سمتش دوباره و با باز شدن درب اسانسور همون لحظه نگاهم افتاد توی صورت سبحان و نگاه سبحان به من و دستم که توی دستهای کرامت بود!
دستهای کرامت ناخوداگاه شل شد و با گفتن شب بخیری سرسری و اروم رفت سمت واحدش و درش رو بست!
جو خیلی بدی ایجاد شده بود و نگاه سبحان هم یه جور خاص! اصلا نمی تونستم دلیل اومدنش الان رو درک کنم!
به زور لبخندی زدم و رفتم طرفش که هنوز همونجا ایستاده بود و نگاه میکرد و گفتم:سبحان چیزی میخواستی؟
سبحان که سرش رو تکونی می داد با لحن و صدای خیلی خشکی گفت:اره خواستم بیام بهت بگم که هنوز کار لوله کشیه اموزشگاه تموم نشده و تا ظهر طول میکشه و کلاسهای صبح تشکیل نمیشه! بعدم مامان گفته بود که براش قرص بگیرم که یادم رفت اومدم هم قضیه موسسه رو بهت بگم هم ببینم قرص دارین که من دیگه تا داروخانه نرم که...
در حالیکه سرم رو می انداختم پایین چیزی نگفتم و رفتم سمت در و گفتم حالا بیا بریم تو ببینم قرص داریم یا نه؟خوب شد بهم گفتی من خودمم اصلا یادم رفته بود ازت بپرسم بالاخره کار تعمیرات لوه تمو شده یا نه و در و باز کردم و بهش اشاره کردم که با همون نگاه خشک و جدیش گفت:نه نمیام تو...فقط ببین دارین یا نه!
خسته شدم و میخوام برم خونه استراحت کنم!
romangram.com | @romangram_com