#ما_عاشقیم_پارت_156
بعد از پوشیدن لباسم رفتیم سمت جایگاهی که عروس و داماد نشسته بودن و باهاشون خداحافظی کردیم و رفتیم سمت درب خروجی باغ!
سبحان داشت به نگهبان جلوی در میگفت که ماشین رو برامون بیاره و من هم برگشتم سمت باغ و نگاه اخرم رو بهش انداختم و ناخوداگاه صحنه رقصیدنمون نشست توی ذهنم و باعث شد یه لبخند بشینه رو لبم و یه نفس عمیق بکم که بوی عطر سبحان هم همراه نفسم پیچید توی ریه هام و برگشتم و دیدم که به فاصله کمی کنارم ایستاده و داره نگاهم میکنه و وقتی دید که متوجهش دم گفت:ببینم بهتون خوش گذشت دوشیزه؟
در حالیکه از لفظ دوشیزه خندم گرفته بود ضربه ارومی زدم به بازوش و گفتم اره اقا پسر مرسی...خوش گذشت!هر چند فکر میکردم وقتی بیام باید یه گوشه بشینم و این و اون رو نگاه کنم ولی با همه تصوراتم فرق داشت...
سبحان که موذیانه نگاهم می کرد گفت: پس قشنگیش توی فرقش بود اره؟ و به سمت ماشین که حالا نگهبان برامون اوره بود اشاره کرد و دوتایی رفتیم و سوار شدیم!
بدون هیچ حرفی راه باغ تا خونه رو پیمودیم و جلوی برج که رسیدیم ماشین رو خاموش کرد و چرخید طرفم !
درحالیکه نگاهی بهم می انداخت گفت:خب بهتون خوش گذشت که؟
با خنده ای گفتم اگه بخوام بگم نه! نامردیه دیگه!
سبحان که خودش هم خندش گرفته بود گفت:این و راست گفتی!
سبحان که دست از خندیدن برداشته بود گفت:بگذریم....فک کنم دیگه الان عمو خوابیده باشه و خودش در ماشین رو باز کرد و منم از ماشین رفتم پایین...
تا جلوی درب اسانسور همراهیم کرد و با گفتن شب بخیر داشتیم از هم جدا میشدیم که دوباره صدام کرد...
برگشتم سمتش که دیدم کتش رو زد کنار و گل رو دوباره از توش در اورد...و گرفت سمتم..
با خنده بهش نگاه کردم وگفتم:اوه داشت اصل کاری رو یادم میرفت و دستم رو دراز کردم که بگیرمش که سبحان دستش رو کشید عقبتر و باعش شد بخندم و بگم سبحان اذیت نکن دیگه!
سبحان که لبخندی میزد گفت:من؟اذیت؟نــــــه؟ و گل رو دوباره گرفت سمتم و دوباره همون کار و تکرار کرد و این بار در حالیکه خودش یه قدم می اومد سمتم تقریبا امد توی اسانسور و گل رو کشید روی صورتم و در مقابل چشمهای من که همش روی صورت خندونش میلغزید گفت:ادم وقتی چیزی و میخواد باید واسه به دست اوردنش زحمت بکشه و با چشمکی گفت:ولی دلم نمیاد بیشتر از این اذیت بشی و گل رو گذاشت بین دستهام و صدای شب بخیر ارومش رو شنیدم و روبروم بیرون اسانسور ایستاد و بابسته شدن درب اسانسور خط نگاهمون از هم جدا شد ....
romangram.com | @romangram_com