#ما_عاشقیم_پارت_141
پروانه که حرصش گرفته بود گفت:شتر در خواب بیند پنبه دانه اقا مهیار و توپ کوچیکی که توی دستش بود رو به سمت مهیار پرت کرد...
مهیار که غش غش میخندید جا خالی داد و با صدای بلند گفت:عمه کجایی که دخترت داره منو ترور میکنه و با چشمکی گفت من که رفتم سبزه گره بزنم زود باشین بیاین..
سوگند که معلوم بود چیزی از قضیه این سبزه گره زدن نفهمیده بود به پگاه که داشت هنوز از حرکات این دوتا می خندید گفت:اینا چی میگن؟مگه سبزه گره بزنی چی میشه؟
پگاه گفت:این یه رسمه عزیزم....از قدیم بوده که روز 13 عید میره سبزه گره میزنن و یه ارزو میکنن و به امید اینکه توی سال جدید این ارزوشون براورده بشه و مهیار هم داشت به همین خاطر سربه رمون میذاشت و میگفت پرستو گره زد و شوهر پیدا کرد شما ها هم بلند شین دست به کار بشین...
سوگند که میخندید گفت:اوه...چه خرافاتی ..من یکی که اعتقاد ندارم به این چیزا ولی جالبه!
صدای مهیار بود که داد میزد و میگفت هرکی سیب زمینی اتیشی میخواد زود باشه بیاد....
در حال خوردن سیب زمینی بود که کنارش ایستادم و گفتم:ببخشید استاد میخواستم بدونم فردا افتخار میدیدن بیاین اموزشگاه ؟
سوگند که مشغول پوست گرفتن سیب زمینی که دورش سوخته بود گفت:تو سال جدید یه تصمیم جدید گرفتم....
یه دونه از سیب زمینی ها رو برداشتم و توی دستم بخطر داغیش بالا پاینش کردم و چشم دوختم بهش تا حرفش و ادامه بده....
میخوام یکم استراحت کنم و دیگه سر کار هم نمیام!
نمیدونم چرا ولی سیب زمینی از دستم افتاد...حتما بخاطر داغیش بود که سوختم و ولش کردم یا شایدم ....شایدم بخاطر حرف سوگند بود!
با تعجب بهش نگاه کردم که دیدم در کمال ارامش دارهه کار خودش رو انجام میده...
با دستم بازوش رو گرفتم و روبروی خودم وایسوندمش و گفتم:جدی که نگفتی؟هان!
romangram.com | @romangram_com