#ما_عاشقیم_پارت_140
باهام لج کرده بود!
گره طناب رو محکمتر کردم و از بالای چارپایه بلندی که زیر پام گذاشته بودم اومدم پایین....
بیاین دخترا!اینم تاب که میخواستین و دستهام رو که خاکی شده بود زدم بهم و خودم یه دور امتحانی نشستم رو تاب...
گره ها خوب محکم شده بود و زون من رو هم تحمل میکرد....
نوبتی شروع کردن به تاب خوردن...و مهیار هم با سرعت هلشون می داد و بازم صدای دخترا رو در می اورد...امروز تا تونسته بود سربه سرشون گذاشته بود...
نوبت سوگند که رسید به مهیار گفت:خواهشا تو لازم نیست من یکی و هل بدی....دستت درد نکنه!
مهیار که میخندید گفت:چرا ابجی ....مگه داداشت مرده که تو تنهایی تاب بخوری و تا سوگند نشست یههل محکم دادش که همون اول کاری صدای جیغش رو در اورد.....
****
نزدیکای غروب بود که سیب زمینی ها رو انداختیم توی اتیش...و عمه هم در حال درست کردن اش بود مثل هر سال....
دور هم نشسته بودیم که مهیار دوباره شروع کرد به اذیت کردن دخترا...
بلند شین ...اینقدر یه جا نشینین ....از پرستو یاد بگیرین با یه سبزه گره زدن هم شوهر کرد هم بچش تو بغلشه! بلند شین این روز و این موقعیت استثنایی رو از دست ندیدن و همه رو به خنده انداخت.....
پروانه که حرص میخورد گفت:تو برو اول واسه سالم شدن عقل خودت یه سبزه گره بزن...ما هم میایم بخاطر سلام شدن تو گره میزنیم...
مهیار که میخندید گفت:خیلی هم عقلم سالمه! تازه من که میدونم تو از خداته من برم گره بزنم تو هم زود راه بیفتی....
romangram.com | @romangram_com