#ما_عاشقیم_پارت_134

دختر که نگاهی به من می انداخت یکی مثل همون رو از توی قفسه های پشتش در اورد و گفت همین رنگش خوبه؟! یا نه میخواین مدل های دیگه از این لباس رو نشونتون بدم....

-نه خانم همین مناسبه! چقدر تقدیمتون کنم؟

مبلغش رو پرداخت کردم و از اونجا زدم بیرون! عجب کادویی میشد این عیدی!بدجوری مخصوص بود....و خودم با خودم خندیدم! چقدر برام لذت داشت چشمهای وحشیش رو وقتی عصابنی میشد با دیدن این لباس ببینم....

وارد یه عطر فروش شدم و یه ادکلان برای مامان و یکی هم برای بابا خریدم !

هنوزم نمی دونستم که می خوام چی برای اقا بزرگ بخرم!

با دیدن کلاههایی که پشت شیشه مغازه برای دکور گذاشته بودن فوری در مغازه رو باز کردم و رفتم تو!

کلاه مشکی بود و دورش با نخ های ابریشم طلایی دوخته شده بود و کاملا برازنده بود !

بعد از کلی راه رفتن با این همه کیسه هایی که توش خریدام بود کلی به ذهنم فشار اوردم و بالاخره برای مهیار و عمو هم یه کروات و کمربند خریدم !

ماشین رو جلوی یکی از پاساژهای قدیمی که اونجا بود پارک کرده بودم و پیاده این راه اومده رو برگشتم و پشیمون شدم که چرا اینقدر دور پارکش کردم!

کیسه های خریدم رو قبل از اینکه برم سمت ماشین بردم یه مغازه کادویی و همشون رو خیلی قشنگ دادم برام کادو پیچ کرد!

با کلید در خونه رو باز کردم و کادوها رو برداشتم و یه راست رفتم طبقه بالا!

عجیب بود که خونه ساکت بود و کسی نبود!

کادوها رو گذاشتم روی تخت و رفتم سمت کمد بد از کمی جمع و جور کردنش بلاخره کادوها رو توش گذاشتم و درش رو قفل کردم!


romangram.com | @romangram_com