#ما_عاشقیم_پارت_130

به اجبار سرم رو همراه با نگاهم بلند کردم طرفش و گفت:بلــــه؟!

با لبخندی که تو این روزها بیشتر روی چهره اش دیده میشد گفت:روی اون لباسه که بهت پیشنهاد دادم فک کن! وقتی توش تصورت میکنم کلی غصه هام و یادم میره و خنده بلندی کرد و رفت سمت مهیار که ماشین رو روشن کرده بود و براش بوق میزد!

نشستم تو ماشین و حرصم رو با زدن ضربه ای روی فرمون خالی کردم!

حالا دیگه من و تو اون لباس تصور میکنی و شاد میشی اره؟ دارم واست اقا سبحان ... و کمربندم رو بستم و گازش رو گرفتم و راه افتادم سمت خونه و تو دلم هرچی بد و بیراه بود براش حواله کردم!

کلید رو توی در چرخوندم و در و باز کردم!از تاریکی توی خونه متوجه شدم که هنوز ددی نرسیده!

هنوز از عصبانیتم چیزی کم نشده بود کفش هام رو با عصبانیت پرت کردم کنار جا کفشی و رفتم تو و کلید برق رو زدم!

شالم رو پرت کردم روی کاناپه و رفتم سمت اشپزخونه و از توی یخچال یه بطری اب خنک برداشتم و بدون اینکه بخوام حتی دنبال لیوان هم بگردم گذاشتم رو دهنم و یه نفس اب خنک رو سر کشیدم!

با زنگ تلفن بطری رو گذاشتم روی میز اشپزخونه و رفتم سمتش!

بازم همون مزاحمه بود!

تازه داشتم خوشحال میشدم که خبری ازش نیست ولی نه انگار این دست بردار نبود!

بدون اینکه جواب بدم گذاشتم اینقدر زنگ بخوره تا قطع بشه!بلکه این مزاحم پرو یکم از روش کم بشه!

انگار دوربین گذاشته بود و ساعت رفت و امد من به خونه رو میدونست!

ناخوداگاه دوباره فکرم رفت سمت کرامت! و شالم رو که انداخته بودم رو کاناپه دوباره سرم کردم و یه نگاه به خودم توی اینه انداختم! و رفتم سمت واحد 39!


romangram.com | @romangram_com