#ما_عاشقیم_پارت_111

"چه ساکت شدی؟! نمیخوای بازم تهدیدم کنی که دیگه زنگ نزنم؟"

بازم هیچ حرفی نزدم.....

میخواستم بزارم بیشتر حرف بزنه تا بلکه متوجه بشم کیه و صداش...صدایی که برام بی نهایت اشنا میزد مال کیه!

"نکنه قهر کردی؟ اره سوگند خانوم؟قهری؟"

بازم سکوت کردم.

انگار کلافه شده بود با صدایی پر حرص گفت"یه موقع زنگ میزنم که برام حرف بزنی"

به گوشی که توی دستم بود ذل زده بودم....

تصویر یه مرد هر لحظه توی ذهنم بیشتر پررنگ میشد...یعنی ممکن بود اونی باشه که من فکر میکنم!ولی اخه چرا؟اصلا بهش نمیخوره اینطور ادمی باشه؟!

ناگهان یه فکر تو ذهنم جرقه خورد... از جا بلند شدم و مانتوم رو پوشیدم و شالم رو هم انداختم روی سرم!

از خونه زدم بیرون ولی در رو نبستم و نیمه باز گذاشتمش... رفتم سمت واحدش!

دستم رو بردم طرف زنگ ولی یه لحظه پشیمون شدم و میخواستم برگردم!ولی از کنجکاوی نتونستم طاقت بیارم و زنگ رو فشردم!

نا امید برگشتم سمت واحد خودمون!کسی خونه نبود که در رو به روم باز کنه و شایدم بود و از چشمیه در وقتی دیده بود منم از قد در رو باز نکرده بود!

شونه هام رو انداختم بالا و به قیافه شکست خورده ام توی اینه نگاه کردم!


romangram.com | @romangram_com