#ما_عاشقیم_پارت_104

در حالیکه ازش تشکری میکردم رفتم سمت اقا رسول و به اون هم عروسیه پسرش رو تبریک گفتم و از همون دورا دور هم به زن عمو اینا که همگی دور یه میز به همراه دخترا نشسته بودن سلامی کردم و از عمه پرسیدم که اتاق پرو کجاست که عمه فوری پگاه رو که داشت به سمتون می اومد صدا کرد و گفت:دخترم سوگند جان رو راهنمایی کن تا لباسهاش رو عوض کنه و خودش دوباره با ددی شروع کرد به حرف زدن!

پگاه که خوشگلتر از همیشه شده بود توی اون لباس خردلی رنگش با لبخندی جذاب و دوسداشتنی اومد سمتم و درحالیکه یه دستش رو می گذاشت پشت کمرم گفت:خوش اومدی عزیزم....چقدر ناز شدی خانوم خانوما و با چشمکی بهم دوتایی رفتیم سمت اتاق پروو!

بار اخر رو هم به خودم توی اینه نگاه انداختم که پگاه با لبخندی اومد سمتم و در حالیکه دستم رو می کشید گفت:بیا بریم مثل همیشه علی به نظر میرسی! و با خنده دوتاییمون از اتاق زدیم بیرون!

کم کم مهمونی شلوغتر میشد و سر و کله عروس و داماد پیدا شد....

عروس توی لباس سفید و دنباله دارش واقعا می درخشید.....خیلی ملوستر از همیشه شده بود و پیام هم تیو اون کت و شلوار شیری رنگ و کفش های نوک تیز و براقش برازنده این عروس زیبا بود!

زن عمو که موهاش رو بالای سرش جمع کرده بود و صورتش مثل همیشه برق میزد سرش رو اورد نزدیک گوشم و گفت:میبنی چقدر بهم میان ماشالله!

در حالیکه براشون که داشتن به ما نزدیک میشدن دست میزدم با لبخندی گفتم:اره خیلی بهم میان ....

خواهر های عروس حسابی دور عروس و داماد رو گرفته بودن و جو رو شلوغ کرده بودن و دورتادور عروس و داماد رو شلوغ کرده بودن و میرقصیدن و کل می کشیدن!

با خوشحالی داشتم این لحظه ها رو نگاه میکردم که تا سرم رو چرخوندم نگاه خیره سبحان رو روی خودم دیدم!

امشب عجیب تیپ زده بود و خوشگل کرده بود!

بالاخره عروسی بود دیگه ....باید به خودش میرسید.

ساعتی از مهمونی گذشته بود و که دیدم مهیار دیگه طاقت نمیاره بشینه و از چند دقیقه پیش گیر داده بود که بیا دوتایی بریم برقصیم...چقدر تو تنبلی و همش اینجا نشستی و از پگاه و پروانه یاد بگیر و وقتی دید که حریف من نمیشه از جاش بلند شد و اومد سمتم و من که که روی صندلی نشسته بودم رو از جام بلند کرد و رو به ددی گفت:اخه عمو اینم دختره شما دارین!فقط نشسته داره میوه می خوره بلند شو یکم چیزایی که خوردی رو بسوزون...

و با این حرفاش همه رو به خنده انداخت و دست من رو که هنوز می خواستم بشینم سر جا رو کشید و برد به سمت پیست رقص و نگاه پر حرص سبحان رو نادیده گرفت!


romangram.com | @romangram_com