#ما_عاشقیم_پارت_101

با عصبانیت گوشی رو کوبیدم روی کاناپه و سرم و گرفتم بین دستام!

این دیگه کی بود و از کجا پیداش شده بود!چه عجب بعد از این همه وقت تصمیم گرفته بود دست از لال بازی برداره و حرف بزنه!

چرا همیشه فکر می کردم یه زن پشت خطه و حالا که صدای این مرد رو هم شنیده بودم صداش برام اینقدر اشنا بود....و حس می کردم که قبلا شنیدمش!

برای اینکه از هجوم این همه فکر راحت بشم سرم رو تکون دادم و از جام بلند شدم و استریو رو روشن کردم....

مثلا هفته دیگه عروسی داشتیم و من عذای این مزاحم تلفنی رو گرفته بودم...

با اهنگی که داشت پخش میشد می خوندم و گاهی هم خودم رو یه تکونی می دادم...

خیلی وقت بود که حتی وقت رقصیدن رو هم نداشتم و انگار داشت از یادم میرفت!

عاشق رقص اسپانیایی بودم و دوره اش رو به همراه کاترین دیده بودم....چقدر دلم هوای اون روزا رو کرد...

اهی کشیدم و دست از رقصیدن برداشتم و به بدنم استراحت دادم!

***

یک هفته به سرعت سپری شد و یه روز کامل رو به همراه پرستو و پروانه چرخیدم تا بالاخره تونستم یه پیراهن که پشتش تقریبا دنباله بلندی داشت و روی زمین کشیده میشد و دوتا بند نازک روی شونه هام میخورد و از زیر سینه تا روی شکم یه حالت تنگ داشت و روش کار شده بود و از اونجا به بعدش پف دار و عروسکی بود رو انتخاب کردم و یه کت کوچیک هم داشت که اگه کسی میخواست لباس پوشیدهتر باشه می تونست ازش استفاده کنه! بالاخره بعد از کلی اینور و اونور کردن لباس و نظر دادن در موردش انتخابش کردم....

پیام و نسرین خیلی دلشون می خواست که جشن رو توی باغ برگزار کنن ولی هوا اونقدری توی این چند وقت هوای باریدن کرده بود که دست بردار هم نبود و از این خواسته اونا رو منصرف کرد!

تا بحال توی جشن های اینجا شرکت نکرده بودم و این اولین جشنی بود که میخواستم برم...


romangram.com | @romangram_com