#ما_پنج_نفر_پارت_91
به اتقا رفتیم.
من روی تخت نشستم واون هم روی صندلی میزتحریرم نشست سرموانداختم زیرومنتظرشدم که اول اون حرف بزنه!
-خانم خجالتی به من نگاه کن.
سرموبلندکردم وبهش نگاه کردم
_خانمی دلم واست تنگ شده بود نمیدونی چقدبرای این ساعت، لحظه شماری میکردم وسریع اومدطرفم وروی تخت نشستو دستامو سفت گرفت انقدسریع این کارروکرد که اصن نفهمیدم چی شد
انگارکه یه برق 220 ولتی بهم وارد کردن.
به خودم اومدم وسریع دستمو از دستش کشیدم بیرون وبااخم بهش نگاه کردم وگفتم:جناب عرفان خان یادتون باشه ماهنوزهیچ نسبتی باهم نداریم وبه هم نامحرمیم.
باقیافه گرفته گفت:کی میشه به هم محرم شیم وبعدباشیطنت گفت:اون وقت دیگه نمیتونی ازدستم دربری وازخجالتت درمیام!
بااین حرفش سرخ شدم وسرموزیرانداختم.
خندیدوگفت:خب شمانمیخواهید بگیدکه چه انتظاراتی ازهمسرآیندتون دارین؟برخلاف قیافه ارام ومظلومی که توی دانشگاه داشت اصلاهم خجالتی نبودواتفاقا خیلی هم پرروتشریف داشت!
-خب میخوام که درسختی باهم باشیم ودرکم کنه وترکم نکنه
-منم انتظارزیادی ندارم فقط میدونی که من پلیسم وممکنه به خاطرماموریت چندروزی خونه نباشم میخوام که ازهمین الان بدونی اگه میتوتی کناربیای که خیلی عالیه اگرنمیتونی هم هیچی،اصرارنمیکنم چون فقط میخوام توراحت باشی.
میتونی کناربیای؟
romangram.com | @romangram_com