#ما_پنج_نفر_پارت_85


بابارودیدم که روی مبل جلوی تلوزیون نشسته بودوداشت اخبارنگاه میکردمامان هم کنارش نشسته بودومیوه پوست میکردبااین که باباپدرواقعیم نیست امامثل بابام باهام خوب بود وهرچی میخواستم برام فراهم میکردوکم نمیذاشت ونمیذاشت که من جای خالی باباموحس کنم وسعی میکردهمیشه جای خالی باباموپرکنه .

کناربابارفتم ویه بوس محکم ازلپش گرفتم وگفتم:سلام.بابای خوب من چطوره؟

-سلام دخترم چطوری رسیدن بخیرمیگفتی یه گاوی گوسفندی چیزی جلوپات میکشتیم

.-دیگه چی کارکنیم میخواستیم غافلگیرکنیم ولی مثل این که خبرازودترمیرسه.

مشغول دیدن تلوزیون شدیم مامان همچنان تااونموقع ساکت بودداشت میوه پوست میکند میوه های توی بشقاب وجلوی من وبابا گذاشت وروبه من گفت:دخترم گشنه نیستی؟آخه ناهارنخوری

-نه مامانی گشنه نیستم

بابا:فاطمه دیشب یکی زنگ زدبه من گفت که من اردلان سهرابیم بابای عرفان سهرابی که هم دانشگاهیته وپسرمن ازدخترتون خوشش اومده ومیخوان بیان خواستگاری ولی من قبول نکردم و متاسفانه موفق به این کارنشدن.

قبلاهم حدس میزدم که بابامخالفت کنه چون بابای من زیادی ایرادمیگیره.

گفتم اگه زیادتعجب ازخودم نشون بدم یازیاداصرارکنم پیش خودش میگه این دخترآرزوی شوهرکردن داره،



بالبخندملیح گفتم باشه باباجونم هرجورخودتون صلاح میدونید.

به اتاقم رفتم 10تماس بی پاسخ ازعرفان داشتم گوشی تودستم زنگ خورد

-الوسلام


romangram.com | @romangram_com