#ما_پنج_نفر_پارت_82
ار شده ساغرولعیاهم که رفتن به موسسه زبان به ساعت نگاه کردم5:55سریع درروبازکردم ورفتم بیرون ازحیاط گذشتم ودرروبازکردم همون موقع ماشین عرفان که یه ال نود مشکی بودجلوی درترمزکرد.
بخاطر ماموریتش نمیتونست ماشین های گرون قیمت سوارشه.
به سمتش رفتم ودرجلوروبازکردم ونشستم آروم وسربه زیرگفتم:سلام _سلام به روی ماهت خانم حال شما؟همونطورسربه زیرگفتم:ممنون من خوبم شماچطورین؟؟
_بادیدن شماحالم خوب شد.
لپام رنگ گرفت و چیزی نگفتم.
_خوب خانم کجابریم؟؟
_نمیدونم هرجاخودتون دوست دارین.
_چشم!
ماشینوروشن کردوراه افتادوبعد از پنج دیقه نگه داشت
_باپیاده روی موافقی؟؟
لبخندی زدم وگفتم موافقم .
ازماشین پیاده شدیم وباهم و کنارهم به راه افتادیم
_فاطمه؟
باتعجب بهش نگاه کردم هیچ وقت تاحالامنوبااسم کوچیک صدانکرده بودهمیشه خانم مرادی صدام میکرد
romangram.com | @romangram_com