#ما_پنج_نفر_پارت_74
- به طرف اتاق رفتم درزدم
-بفرمایید
رفتم داخل مردبادیدن من ازجاش بلندشدوایستاد
-سلام خانم سعادتی خیلی خوش اومدیدبفرمایید
-سلام آقای کیانی خیلی ممنون.
_بفرمایید بشینید
روی مبل نشستم وبعدازحرف زدن درباره کارواین جورچیزا قراردادو بستیم
-آقای کیانی میشه یه سوال بپرسم؟_بپرس دخترم
-شرمنده فضولی نباشه ولی من چندباری که اومدم این جاشماروندیدم.
گرفت منظورم چیه وبالبخندگفت:بله دخترم درست میگی من مدیرکل این جام وچون سرم شلوغه ونمیتونم به همه کارهابرسم برای همین همه کارهارو خودم انجام نمیدم وبیشترشو همکارا انجام میدن وشاید اونروزی که تواومدی این جامن نبودم
-اهاببخشید که پرسیدم فقط یکم کنجکاوشده بودم(یکم اره جون خودم)
_نه دخترم این چ حرفیه بلندشدم وباهاش خداحافظی کردم مرآروم و مهربان وخونگرمی بودومیشد راحت باهاش حرف زد.
به سمت دررفتم وروبروی وایسادم خواستم دروبازکنم که احساس کردم چیزی زیرکفشم صداداد.
خم شدم که ببینم چیه که درباشدت بازشدومنم که سرم خم بوددرصاف خوردتو کله ام....
romangram.com | @romangram_com