#ما_پنج_نفر_پارت_73
-بی ادب
-خودتی
منتظر جوابش نشدم وبه اتاقم رفتم وآماده شدم ورفتم بیرون زهراداشت به طرف آشپزخانه میرفت که بادیدن من که شال وکلاه کرده بودم گفت:کجابه سلامتی؟
-هوچی دارم میرم صداسیما وبعدبلندگفتم:
بچه هاچیزی ازبیرون لازم ندارید؟ ساغی:نه مرسی نمیخوایم
-باشه پس من رفتم خدافظ به طرف ماشین مشترکمون رفتم وسوارشدم به اون جاکه رسیدم ماشینوپارک کردم وپیاده شدم وبه طرف ساختمان رفتم زیاداین جانیومدم نهایتا3الی4بار.
دروبازکردم وداخل شدم به طرف خانم احمدی که تقریبا میشدبهش گفت منشی رفتم
-سلام خسته نباشید.
باصدام سرشوبلندکردوبادیدنم وایسادگفت:سلام خانم سعادتی خیلی خوش آمدیدبفرمایید بشینید!
-نه ممنون لطفااگه میشه به آقای کیانی خبربدهید که من اومدم
-بله چندلحظه تشریف داشته باشید.
عجیب بودکه این وقت روزاین جاخلوت بودوزیاد کسی رفت وامدنمیکردچون اون چندباری که من اومدم خیلی شلوغ بود
منشی:خانم سعادتی بفرمایید منتظرتون هستند!
romangram.com | @romangram_com