#ما_پنج_نفر_پارت_72
صبح به خریدرفتم و برای بچه هاسوغاتی گرفتم2روزی اصفهان موندم وبعدبه تهران حرکت کردم چون بایدبرای امتحانای پایان ترم آماده میشدم
سارا:
چندروزپیش بابای پارسابهم زنگ زدوگفت که ببخشیددیرشدکه زنگ زدم ویه مشکلی پیش اومده بودبرای همین نتونسته زنگ بزنه چون پارسابهش گفته بوده که به من گفته منم گفتم که خواهش میکنم وطوری نیست واین حرفا وقراره که امروزبه صداوسیمابرم وباهاش قراردادببندم بهش گفتم که امتحانام شروع میشه وزیادنمیتونم بیام اون هم قبول کردوگفت که هیچ اشکالی نداره ووقتایی که آزادم میتونم برم
ازروی مبل بلندشدم ساغی داشت ظرفای ناهار روکه زهراپخته بودمیشست.
زهراهم توی اتاقش داشت درس میخوند وفاطی هم داشت تمیزکاری میکردمنم که بیکارنشسته بودم ونظاره میکردم.
فاطی:سارایوقت خدایی نکرده خسته نشی
-نه نترس خسته نمیشم
-عجب پررویه پاشوبیا کمک
-شرمنده گلی ولی وقت ندارم بایدبرم
-اوه مای گاد
-این برای بارهزارم فارسی راپاس بدار
_نومو خوام
-غلط کردی
romangram.com | @romangram_com