#ما_پنج_نفر_پارت_67
آلاازپله هااومدپایین به چهرش نگاه کردم چشمای طوسی و بینی متناسب ولبای خوشگل صورتی طبق قرارمون موهاشوفرکرده بودوبالابسته بود.
پالتومو برداشتم وشالمم روی سرم انداختم وباهم به راه افتادیم .
سوارماشین شدیم وبعدازنیم ساعت باباماشینوجلوی یه خونه ویلایی خیلی شیک نگه داشت ازماشین پیاده شدیم به طرف دررفتیم بابازنگ وزد ودرباصدای تیکی بازشد.
به داخل رفتیم خانمی ماروبه سمت اتاقی راهنمایی کرد من وآلا به اتاق رفتیم.
پالتو وشالمو درآوردم آلاهم لباساشو دراوردوباهم به بیرون رفتیم مامان وبابارودیدیم وبه سمت میزی که نشسته بودندرفتیم
-به به سلام فرهادجان چطوری مرد؟.
باصدای محسن خان باباازروی صن
دلیش بلندشد وبامحسن خان مشغول خوش وبش شد
-سلام آقای قرابه چیان
-برگشتم سمت صدا
-عه عه عه این که همون پسره معاونست این جاچی کارمیکنه (خاکتوسرت خونه باباشه دیگه)نه منظورم اینه که مگه این تهران نبودپس اصفهان چی کارمیکنه (خب اونم مث تواومده اصفهان خانوادشوببینه مگه چیه) هیچی باباچرامیزنی وجدانی
-سلام خانم قرابه چیان حالتون چطوره؟ داشت بامامان سلام واحوالپرسی میکردو بعدهم باآلاودرآخروبه من گفت:سلام خانم حالتون خوبه؟
romangram.com | @romangram_com