#ما_پنج_نفر_پارت_66

-وای لعیااین لباس چقدخوشگله

-اصن فکرشم نکن ک بذارم این لباسوبخری.

پاشوکوبید روزمین وگفتم:م ی خ و ا م -عمرابیابریم ودستشوکشیدم .

هی غرمیزد وتقلامیکردکه دستشوبکشه بیرون.

یه لباس چشمو گرفت سرهمی بودو روی کمرش یه کمربندمیخوردوسفید ومشکی بودومیشدباساپورت پوشید.

به لباس اشاره کردم وگفتم:

همین برات خوبه خوشگلم هست یه نگاه به لباس کردچشماش برق زدفک کنم خوشش اومد چون واقعالباس زیبایی بود.

تاعصرتوی بازاربودیم وظهرهم به مامان زنگ زدم وگفتم که ناهارنمیایم وتوی رستورانی که همین اطرافه یه چیزی می‌خوریم.

برای خودم هم مثل لباس آلاگرفتم وتصمیم گرفتیم که امشب باهم ست کنیم.

به طرف خونه حرکت کردیم به خونه رسیدیم ومن لباسهامونو به مامان نشون دادم اون هم خیلی تعریف کردوگفت که کارخوبی میکنید باهم ست میکنید.

به طرف حمام رفتم قراربودساعت8بریم والان هم ساعت6/5بودحمام رفتنم یه ساعتی طول کشید اومدم بیرون وموهامو فر کردم وبالابستم ویه آرایش ساده هم کردم بیرون رفتم مامان یه کت ودامن سورمه ای خیلی شیک پوشیده بودوباباهم یه بلوزسفیدوکت وشلوارسورمه ای پوشیده بود

-به به میبینم که شماهم باهم ست کردین.

_بله دیگه وقتی شماوخواهرت باهم ست می کنید من وخانومم هم میخوایم ست کنیم.

خندیدم همون موقع

romangram.com | @romangram_com