#ما_پنج_نفر_پارت_60
به خونه رسیدیم البته خونه که نه تقریبامیشه گفت یه ویلا.
واردخونه شدیم وای چقد دلم تنگ شده بودونمیدونستم.
-دخترم برویکم استراحت کن منم به منیژه خانم میگم غذاروآماده کنه.
لبخندی زدم وگفتم:باشه.
به اتاقم رفتم خواستم دروببندم که آلاپرید تو.
باتعجب گفتم:چه تو؟_ها...من..هیچی...راستی توغلط میکنی میخوای استراحت کنی تاهمه ی اتفاقای تهرانو موبه مو نگی ولت نمیکنم یالازودباش.
آلابرعکس من خیلی دخترعجول وشیطون وزبون درازیه که منویادسارامینداخت.
فقط باتوجه به این که ساراخیلی خیلی ریلکس بودو این ریلکس بودنش بعضی وقت هاحرص مارودرمیاورد.
مثلا:یه باربا بچه هارفتیم بیرون شهر.
اونورجاده یه جاده خاکی میونبور بودکه اگه ازاون جامیرفتیم زودترمیرسیدیم.
زهراداشت به اینه ی بغل نگاه میکردکه یهوماشین نیادواصلاحواسش به پشت نبود داشت دورمیزدکه یهو ماشین خاموش شد و یه کامیون هم داشت ازپشت میومد ماوسط جاده بودیم کامیون هم هرلحظه نزدیک ترمیشدزهراکه کلاتوهپروت بود بعد به خودش اومدوسریع پاشوگذاشت روی گازورفت توجاده خاکی همون موقع کامیون باسرعت ازکنارمون ردشد. هممون نفسامون توسینه حبس شده بودکه باردشدن کامیون آزادشد.
به بغل دستم نگاه کردم دیدم ساراداره بیخیال تخمه میخوره باحیرت بهش گفتم:تواصن فهمیدی چی شد؟داشتیم باکامیون تصادف میکردیم واگه زهرایه ثانیه دیرترمیجنبیدالان هر5نفرمودن سینه قبرستون بودیم کمی صدامو بلند کردم میفهمییییی؟؟؟ باخونسردی گفت:خودم دیدم لازم نیس بگی حالاکه بخیرگذشت دیگه دردت چیه؟درضمن فاصلمون فقط یه وجبه دادنزنی هم میشنوم.
بعدهم روشوکردسمت شیشه یعنی اون موقع دلم میخواست خرخرشو بجوم همه ی گیساشو دونه دونه بکنم بچه هاهم که بحث مارو(البته من فقط بحث کردم)دیدن ترجیح دادن سکوت کنند.
بعدازچند دقیقه فهمیدم که رفتارم خیلی بدبوده خب اون خصلتشه وکاریش هم نمیشه کرد من حق نداشتم سرش دادبزنم اون هیچ وقت تاحالاصداشوبلندنکرده بود اونوقت من.....
romangram.com | @romangram_com