#ما_پنج_نفر_پارت_57
ساغی :بسه بسه اگ ولت کنم میخوای تا صبح از خودت تعریف کنی سارا:ایششش بی لیاقتااا بچه ها خندیدن و از سره میز بلند شدن.
_مرسی سارا جون عالی بود ببخشید نمیتونم تو جمع کردن ظرفا کمک کنم چون باید وسایلمو جمع کنم وگرنه دیرم میشه ...
-اوهوم چ لفظ قلم! گمشوبرووسایلتوجمع کن که زودتربری ازشرت راحت شیم،هروقت اومدی تا یه هفته باید ظرفارو بشوری !
_عجب پرروییع!
_وظیفته!
-واقعامن کشته مرده این ابرازاحساساتتم
زهرا:اینوولش کن بی احساسه توبرومن هستم
-بیا به این میگن دوست !
مرسی زهرایی!
-خواهش میکنم عزیزم !
به طرف اتاق رفتم ووسایلموجمع کردم کمی هم استراحت کردم وقتی بلندشدم ساعت5بود.
خب هنوزوقت دارم به سمت کمدرفتم یه مانتوی سفیدوشال همرنگش وشلوارمشکی کفشای سفیدمشکی برداشتمواماده شدم بیرون رفتم بچه هاتوی سالن نشسته بودندبادیدن من بلندشدن.
romangram.com | @romangram_com