#ما_پنج_نفر_پارت_55


میخواسم بلند شم برم تو سالن ک گوشیم زنک خورد مامی بود..

وصلش کردم

-به به خانم لیلی حال شما احوال شما آقای مجنون چطوره ؟

مامان بابای من ب لیلی مجنون معروف بودن چون مامانم ک دبیرستان بوده هر روز پیاده میرفته و میومده تو ی راه مدرسه ی میوه فروشی بوده ک ی پسر جوون اونجا کار میکرده و از قضا اون پسر پدر بنده بوده هر وقت مامانم از مدرسه می اومده بابام هی بهش خیره میشده مامان من میترسه و راهشو عوض میکنه بابامم خیلی ناراحت میشه ک نمی تونه مامانمو ببینه ..

بعد یه روز تو کوچه بر حسب اتفاق مامان منو میبینه ..

بعدم میره دنبالشو خونشونو یاد میگیره و تصمیم میگیرن برن خواستگاری مامانم اولش قبول نمیکرده و میگفته من میخوام درس بخونم و بچم و فلان و فلان خلاصه بهونه های الکی میاورده حتی بابام قبول کرده بوده مامانم درسشو ادامه بده ولی مامانم بازم بهونه میاورده و قبول نمی کرده همه ی فامیل مامی راضی بوده جز خودش چون مامانم باشغلش مشکل داشته ولی بابا کوتاه نیومده شیش بار میره خواستگاری مامانم بعد از شیش بار مامانم کوتاه میاد و به بابام بعله میده و خلاصه این دو کفتر عاشق ب هم میرسن و ثمره عشقشون من و خواهرمیم!

کمی با مامان حرف زدم و گوشیو قط کردم کتاب و گذاشتم کنارو بلند شدم رفتم پیش بچه ها!

لعیا:

با ساغی ب موسسه رفتیم روزایی ک من نبودم خانوم مجیدی جای من درس میداد و امروزم ک من و ساغی غیر منتظره اومده بودیم خانوم مجیدی سره کلاس بود ی دو ساعتی تو موسسه موندیم و ساغی هم ک کاراشو در نبودش ب هم ریخته بود و راست و ریس کرد قرار بود بعد از ناهار وسایلمو جمع کنم چون ساعت شیش پرواز داشتم ب مقصد اصفهان! میخواستم قبل از امتحانات ترم برم خانواده مو ببینم!

-ایول بعد امتحانا یک ماه تعطیل بویم و راااحت.

باساغر سوار ماشین شدیم و ب طرف خونه حرکت کردیم داخل خونه شدیم سارا جلوی tvنشسته بود و خبری هم از زهرا نبود فک کنم تو اتاقش بود.

_سلام سارا خانوم خسته نباشی به به چ بوی خوبی میاد منکه خیلی گشنمه! -سلام لعی خب مسلمه دست پخت من جای حرفی رو باقی نمیزاره و بوش تا چهار تا کوچه اونوترم میره!

-عجب غلطی کردماااا دیگ تعریف نمیکنم ازت از خدا میخواد .


romangram.com | @romangram_com