#ما_پنج_نفر_پارت_53


_فضولی خیلی بهم فشاراورده میخوام ببینم شما2تاخانم چی دوساعته درگوش هم پچ پچ میکنیددیگه توکه میدونی من چقدرکنجکاوم پس زودلوبده که چی میگفتین؟

-نمیشه گفت دخترونه بود.

محمد روبه پارساگفت:

بیاداش پارسامن وتوهم درگوش هم بحث مردونه کنیم یکم کنجکاوی این خانوما تحریک شه.

پارساهم یه لبخندزدوچیزی نگفت.

درهمون موقع اومدن وسفارشارو گرفتن.

بعدازچنددیقه پیشخدمت اومدوسفارشاروروی میزگذاشت همشون بستنی سفارش داده بودن به جزمن که قهوه سفارش داده بودم. احسان گفت:انقدچیزشکلاتی نخورکم خونی میگری!

-توکه میدونی من ازبچگی عاشق قهوه وشکلاتم .

علی گفت:این پارساهم عین خودت عشق قهوه و چیزای شکلاتیه .

نگاه کردم دیدم که اونم قهوه وکیک سفارش داده همه مشغول خوردن شدیم.

اون روز خیلی بهمون خوش گذشت بعدازکافی شاپ سینمارفتیم ویه فیلم عشقولکی خوشمل دیدیم وشب هم شام به حساب احسان رفتیم دربندوخیلی خیلی خوش گذشت.

بعدازرستوران باهمه خداحافظی کردیم بابچه هااومدیم سوارماشین شدیم وبه سمت خانه حرکت کردیم. وقتی رسیدیم ماشینوتوی حیاط پارک کردم وداخل خونه شدیم وهرکی به سمت اتاق خودش رفت منم به اتاقم رفتم وموهاموبازکردم ولباساموعوض کردم وبه حموم رفتم .

به اتفاقای امروزفکرکردم بعدم لباس خوابموپوشیدم وموهاموسشوارکشیدم وبعدازخشک شدن شونشون زدم ورفتم پایین.


romangram.com | @romangram_com