#ما_پنج_نفر_پارت_51
روبه فاطمه گفتم:فاطی جان درداشبورد روبازکن یک سی دی اونجاست بذارتوش!
-باشه!
فاطمه سی دی روگذاشت تودستگاه اولین آهنگ از(میثم ابراهیمی) بودبااین آهنگ ناخودآگاه یادخانوادم افتادم.
هِعیییی تازه میفهمم چقدردلتنگشونم.
بابام توشرکت هواپیماسازی کارمیکنه ومادرمم وکیل پایه یک دادگستریه وسبحانم داره ریاضی میخونه.
وقتی برگشتیم یادم باشه حتمابهشون زنگ بزنم.
10دقیقه بعدماشینو جلوی کافی شاپ پارک کردم واردکافی شاپ شدیم بایه نگاه پیداشون کردم یه گوشه ی دنج وخلوت نشسته بودن وازچهرشون پیدابودمضطربن .
وقتی یکم جلوتررفتیم احسان هم ازدرکافی شاپ واردشد وبه سمت مااومد وهمگی باهم به سمت میزاونا رفتیم همشون بلندشدن همش میپرسیدن که چیشد؟
زهراخانم چش شدو...
احسان گفت:اوف بابایکی یکی چه خبرتونه؟
اتفاق خاصی خداروشکرنیفتاده بیهوشیشون به خاطرشوکی بودکه توی تصادف بهشون واردشده وسرشون یه ضربه ی ساده خورده وخداروشکراتفاقی نیفتاده.
همشون یه نفس عمیق کشیدن ونشستن.
تنهاصندلی خالی کنارمحمد وروبروی پارسابود.
romangram.com | @romangram_com