#ما_پنج_نفر_پارت_50
-باز هم ممنون
-خواهش میکنم.
زهرا رو به هممون کرد وگفت:ببخشید بچه ها که قرارتون رو به هم زدم بیاین بریم کافی شاپ.
رو بهش گفتم: زهرا خانوم شما الان باید بری خونه استراحت کنی اینقدر هم حرف نزن.
زهرا گفت:ساغی نمیشه من حالم خوبه اگر الان نریم تا آخر عمر عذاب وجدان میگیرما.
پوفی کردم وگفتم:وای از دست تو باشه بلند شیم بریم.
لعیا، فاطمه شما ها چرا انقدر ساکتید؟
لعی:خب چی بگیم؟ میخوای بلند شم برات سخنرانی کنم؟ یا برات بندری برقصم؟
روبهش گفتم:نه پس حالت خوبه چون هنوز زبونت درازه.
آروم دم گوشم گفت:حیف حیف که میخوام جلوی پسر عمت آبرو داری کنم توی خونه جوابت رو میدم عزیزم.
پشت چشمی براش نازک کردم و همگی بلندشدیم وسمت در خروجی بیمارستان رفتیم.
دوباره همگی سوارماشین شدیم ومن به سمت کافی شاپ روندم.
ساراگفت:اه ساغی حوصلمون پکید یه آهنگی چیزی بذار.
romangram.com | @romangram_com