#ما_پنج_نفر_پارت_47


همگی به هم نگاه کردیم و موافقت کردیم احسان دست کرد توی جیبش و سوئیچ ماشینش را سمت محمد گرفت و گفت: تو برو توی ماشین تا من خانم ها را تا ماشینشون همراهی می کنم و بعد میام۰

مخالفتی نکردم چون می دونستم احسان اگه بخواهد کاری کنه هیچ کس جلودارش نیست!!

اما محمد گفت: سوئیچ نمی خواهد دلم می خواهد با سینا اینا برم توی ماشین پارسا عشق و حال آخه دو نفری حال نمی ده تعداد باید زیاد باشه و چشمکی به سینا زد۰

سینا هم با یک لبخند جوابش را داد۰ احسان و محمد با ماشین احسان آمده بودند و بقیه هم با ماشین پارسا۰ پارسا بلند شد و بقیه پسرا هم بلند شدند و پشت سرش حرکت کردند۰

فاطمه و لعیا جلوتر از ما حرکت کردند من و سارا هم پشت سرشون و زهرا هم که خیلی آروم حرکت می کرد پشت سر ما بود و در آخر هم احسان۰

کمی از راه رفته بودیم و هنوز یکم مانده بود تا به ماشین برسیم که یکدفعه صدای آخ گفتن زهرا روشنیدیدم سریع برگشتیم سمتش که دیدیم دستش به سرشه و درحال سقوطه دویدیم سمتش که احسان نزدیک تر بود بهش سریع گرفتش وجلوی سقوط زهرا رو گرفت.

از ما برای به هوش اومدن زهرا یک لیوان آب درخواست کرد و به طرف ماشین رفت.

من و سارا با دو به سمت آب سرد کن پارک رفتیم.

سارا از تو کیف من لیوان در آورد و پر از آبش کرد و به سمت پارکینگ دویدیم.

ماشین احسان رو از دور دیدم، به سمت ماشین دویدیم.

احسان زهرا رو روی صندلی عقب ماشینش خوابونده بود.

لیوان آب رو از دست ما گرفت و به صورت زهرا پاشید،زهرا چشماش رو باز کرد و دستش رو به سرش گرفت احسان ازش پرسید:درد داری؟

زهرا گفت:آره هم درد دارم هم سرم گیج می ره.


romangram.com | @romangram_com