#ما_پنج_نفر_پارت_46
۰ جلوتر آمد و به سارا رسید و گفت: به به آبجی گل بنده چطوره؟
سارا هم خنده ای کرد و گفت: ممنون داش پارسا تو خوبی؟
_ مرسی خواهر گلم و به سمت لعیا رفت: چهرتون خیلی برام آشناست ولی متاسفانه اسمتون رو یادم نمیاد.
_ لعیا قرابه چیان هستم از آشنائیتون خوشبختم.
_ منم همین طور۰
به سمت فاطمه رفت و با فاطی هم آشنا شد و به سمت من اومد یک نگاه دقیق بهم انداخت و گفت: خانوم صالحی درسته؟
اسم کوچیکتون را هم خاطرم نیست۰
خیلی سرد گفتم: ساغر هستم.
_ چقدر شبیه سارایید همون طور سرد و گوشت تلخ!!
_ از آشنائیتون دوباره خوشبختم
_ منم همین طور و بعد هم رفت۰
سارا آدم سردومغروری بود ولی روابط اجتماعیش خوب بود ولی من از همون بچگی خیلی مغرور بودم.
وقتی که کنار دوستام میام غرورم را کم می کنم و شیطون می شوم ولی اصلا زود با دیگران دوست نمی شم درسم هم از بچگی تا الان خیلی خوب بوده و هست ما همگی توی کنکور رتبه های خوبی آوردیم۰
بقیه هم با هم دیگه آشنا شدند و جلسه ی خسته کننده معارفه به پایان رسید!!منم با علی و محمد و سینا از گذشته و دانشگاه و این طور چیزها حرف می زدیم در حال حرف زدن بودیم که احسان گفت: بچهها موافقید بریم کافی شاپ؟
romangram.com | @romangram_com