#ما_پنج_نفر_پارت_42
فاطمه هم یک مانتوی مشکی و شلوار جین مشکی و روسری سفید که خال های مشکی داشت و لبنانی بسته بود و کفش های سفید۰
زهرا هم شلوار جین آبی و مانتوی تنگ و عروسکی خاکستری و شال دودی و خاکستری و کفش های پاشنه ۳ سانتی مشکی۰
لعیا هم یک مانتوی آبی تیره که یک کت لی روی آن پوشیده بود و شلوار لی تیره و شال سفید و کفش های آبی تیره عروسکی۰
زهرا: سرکار الییه اگه دید زدنتون تموم شد بیاین بریم.
بقیه هم حرفش را تایید کردند سوار 206مون شدیم و زهرا پشت فرمان نشست .
آدرس را دادم و به سمت مقصد مورد نظر رفتیم به ساعت نگاه کردم 20: 4 دقیقه قرار ما ساعت 4 بود ولی خب 20 دقیقه اشکال نداره داشتم توی ذهنم برای فردا برنامه می چیدم که یکدفعه صدای بسیار گوش خراش شنیدم...
بعد هم صدای جیغ بچهها یک لحظه توی شوک رفتم و چشمهام گرد شد چند ثانیه طول کشید تا دوباره به حالت عادی برگردم۰
به جلو نگاه کردم دیدم یک ماشین از جلو خورده به ماشین ما و زهرا دستش را به سرش گرفته و داره آخ آخ می کنه از ماشین پیاده شدیم لعیا و فاطمه به سمت اون ماشین رفتند و من و سارا هم به سمت زهرا دویدیم در جلو را باز کردیم و دست زهرا را از روی سرش برداشتیم و دیدیم که فقط کمی جلو اومده بود چون ظاهرا سرش به فرمان اصابت کرده و ضرب دیده بود سارا از توی کیفش یه پماد کوچیک برداشت و زد به سر زهرا.
سارا در حال انجام کارش بود که صدای داد زدن لعیا و اون آقا را شنیدیم .
لعیا داشت می گفت: آقای محترم شما توی کوچه یک طرفه اومدید تازه طلبکار هم هستید؟!!
با صدای لعیا وقتی از خوب بودن حال زهرا مطمئن شدیم من و سارا هم به سمت اون آقا رفتیم یک آقای ۸_47 ساله بود که داشت به لعیا می گفت: باشه خانم من خسارت شما را تمام و کمال می دهم فقط به پلیس زنگ نزنید چون من یک جلسه مهم دارم۰
رو به اون آقا گفتم: باشه اصلا کی خسارت خواست؟!
شما برید به کارتون برسید فقط از این به بعد حواستون را بیشتر به رانندگیتون جمع کنید.
_ خیلی ممنونم خانم خیر از جوونیتون ببینید
romangram.com | @romangram_com