#ما_پنج_نفر_پارت_40

_ راستی سینا اینا تاکید کردند که حتما بیای چون خیلی دل تنگتن

_ باش من که حتما میام راستی ساعت و محل قرار را برام S کن.

_ باشه عزیز کاری نداری؟

_ نه.

_ فعلا بای.

_ بای۰

وقتی که تماس را قطع کردم رفتم بالا و گوشیم را روی میز تحریرم گذاشتم. وقتی وارد اتاقم شدم آرامش در وجودم سرازیر شد اتاقی که رنگ هاش ترکیبی از توسی و صورتی بود یه تخت دو نفره بزرگ وسط اتاقم بود سمت چپ میز توالت، سمت راست یه کتابخانه و کمد ها و کنار کمد ها یه در بود که سرویس بهداشتی و حمام بود یک طرفه تخت یک میز عسلی بودکه روی آن چراغ خواب خیلی خوشگلی بود و سمت دیگر تخت میز تحریرم بود و یک فرش سه بعدی توسی وسط اتاق پهن شده بود اتاق های این خونه همشون خیلی بزرگ هستند۰

من و لعیا چقدر سر این ات



اق دعوا کردیم و آخر هم لعیا که همیشه کوتاه میاد باز هم کوتاه اومد.

اتاق فاطمه بیشتر از رنگ زرشکی استفاده شده اتاق سارا هم که یاسی رنگه و اتاق لعیا هم ترکیبی از رنگ های قرمز و مشکیه مثل اتاق خواب من که توی اصفهانه و چنین ترکیبی داره و کلاسیکه۰ اتاق زهرا هم که ترکیبی از رنگ های سفید و مشکیه۰

دم پدربزرگ لعی گرم فک کنم می دونستن یه روزی قراره پنج تادختر جیگر توخونش زندگی کنن و برای ترکیب اتاقا انقد سلیقه به خرج دادن.

به قرار بعد از ظهر فکر کردم احسان از کلاس سوم دبیرستان با سینا، علی، و ایمان دوست بوده این چند نفر خیلی با هم صمیمی بودند ایمان دانشگاه شیراز قبول می شه و احسان و بقیه دانشگاه تهران۰

خدایی درسشون خیلی خوب بود و هنوز هم هست از همون بچگی من همیشه توی اکیپ احسان اینا بودم و همشون من را برادرانه دوست داشتند و باهام شوخی می کردند

romangram.com | @romangram_com