#ما_پنج_نفر_پارت_39
قهوه ام را درست کردم و خوردم و بعد هم یه قرص سردرد خوردم داشتم از آشپزخانه بیرون می آمدم که صدای گوشیم را که روی میز بود شنیدم. دیشب یادم رفته بود از روی میز برش دارم رفتم و گوشیمو برداشتم با دیدن اسم احسان لبخندی روی لبم نشست و جواب دادم
_الو؟
صدای مردونش توی گوشی پیچید.
_ به به ساغی خانم احوال شما؟
_ به به احسان خان من خوبم شما چطوری؟
_ فدات خوبم۰ چه خبرا؟ یادی از ما نمی کنی
_به تو رفتم بی معرفت شدم.
_اوه مادمازل ببخشید کوتاهی از من بوده شما به بزرگواری خویش عفو بفرمائید.
_ حالا چون تویی می شه یه کاریش کرد! _آفرین دختر گل. بهت زنگ زدم که بگم عصر می خواهیم با بچهها بریم بیرون پایه ای یا نه؟
_ خودم که آره راستی با دوستام بیام؟ _اگه دوست داری بگو دوستات هم بیان. _نمی دونم بهشون خبر می دهم اگه درس نداشته باشن فکر کنم بیان۰
راستی کیا هستن؟
_ اکیپ قبلیمون محمد، سینا، علی و یکی از همکارهام.
_ آهان
romangram.com | @romangram_com