#ما_پنج_نفر_پارت_38

گفتم: خب بفرمائید با من امری داشتید؟ همون طور که راه می رفتیم اون حرف زد :

از روز اولی که دیدمتون ازتون خوشم اومد یه دختره نجیب، سر به زیر و بعد از تحقیقاتی که دربارتون کردم فهمیدم با اصل و نسب هستید و ازتون خوشم اومد ولی هنوزموقعیت این روپیدانکرده بودم که بیام خواستگاریتون .

یه مدت می دیدم که اشکان احمدی چقد داره براتون خودشیرینی میکنه من هرروز می دیدم و حرص می خوردم تااین که باخودم گفتم اگه دست به کار نشم ممکنه ازدستتون بدم و بعدش از شما خواستگاری کردم با خودم گفتم بالاخره یا جواب مثبت می شنوم یا منفی.

وبعدهم سکوت کردو چیزی نگفت.

باخودم گفتم که خدایا چرا من متوجه اشکان نشده بودم چقد من حواسپرتم که باصدای عرفان ازافکارم اومدم بیرون. _راستی خانوم مرادی من به شما اعتماد دارم و می دونم که به کسی چیزی نمی گین می خواستم یه چیزی به شما بگم:

_بفرمائید

_ من اون قدر که شما می بینید سر به زیر و خجالتی نیستم راستش من پلیسم ! توی یه ماموریت مهم برای دستگیری یک باند مواد مخدر که توی دانشگاه فعالیت می کنند هستم و.....

فاطمه: من خیلی خیلی تعجب کردم و توی بهت بودم بعد هم که شماها مثل اجل معلق سر رسیدید و اون ادامه حرفش را نگفت۰

اون روز همگی یکم فاطی را نصیحت کردیم و درباره این موضوع اظهار نظر کردیم و اون روز هم به پایان رسید.

ساغر:

صبح با سر درد شدیدی از خواب بیدار شدم.

از روی تختم بلند شدم و جلوی آینه موهای لختم که تا پایین تر از کمرم می رسید رو شونه کردم و بافتمشون تاپ سفیدم و شلوار مشکیم را پوشیدم و یه رژ لب صورتی و ریمل هم زدم و پایین رفتم امروز دانشگاه نداشتیم و من به خاطر سر درد شدیدم زود از خواب بیدار شدم ولی بچه‌ها هنوز خواب بودند و من دلم نیومد بیدارشون کنم رفتم توی آشپزخانه می دونستم که از قهوه و نسکافه و هات چاکلت و این چیزا خبری نیست چون روز قبل از اینکه برم اصفهان همشو تموم کردم اما با کورسویی از امید به سمت کابینت رفتم. از دیدن چیزهایی که توی کابینت بود چشمام برق زد.

ایول دمشون گرم.

باید بفهمم کی اینارو خریده بپرم یه ماچ بزرگ از لپش بکنم.

romangram.com | @romangram_com