#ما_پنج_نفر_پارت_35
_ ساغی خانوم ما چطوره؟
نگاهم نکرد.
_ ساغی قهری؟بابا باور کن مشکل به وجود اومد.
با عصبانیت به طرفم برگشت
_ می شه بگی چه مشکلی به وجود اومد؟ زهرا که با صدای ساغر از آشپزخانه اومده بود بیرون سرشو تکون داد و منتظر به من نگاه کرد لعیا و فاطی هم همین طور.
ماجرای آب سردکن رو براشون تعریف کردم.
ساغی: تو داشتی خفه می شدی و اون پسرک احمق هم هیچ کاری نکرد؟
_ آره بابا شانس آوردم پارسا اومد وگرنه الان باید به جای خودم خبر مرگم میومد.
_ خفه شو دیوونه !آها راستی پارسا دیگه کیه؟
_ بابا همون استاد کیانی دیگه اسمش پارساس!
_ چه زود هم دختر خاله شدی. پارساااا۰
اوه یادم رفت ماجرای پارسا را براتون بگم و شروع کردم به تعریف کردن و در آخر اضافه کردم شاید امروز یا فردا پدرش زنگ بزنه.
ساغی گفت: ایول سارا جون لایک داری که باهاش دوست شد....
romangram.com | @romangram_com