#ما_پنج_نفر_پارت_36
حرفشو قطع کردم و گفتم: عههه رابطه خواهر برادریه پس من دو ساعت چی داشتم می گفتم؟!!
_ خب بابا! بعد ادا در آورد رابطه خواهر برادریه۰
بهتر چون می تونیم خوووب ازش نمره بگیریم مگه نه زری جون؟
زهرا : چی بگم والا این بحث ها را ولش بریم غذا ؛ بعد مکث کرد و گفت: هییییییییین غذااااااااا و دوید طرف آشپزخانه یه جیغ خیلی بلند کشید و گفت: وااااااااااااای غذاااام سوخخخخخخت ۰با این دادش ما
بعد من بقیه هم اومدن و لعیا هم ماجرای بانک رفتنشو تعریف کرد و ما اونو به خاطر این عادت بدش سرزنش کردیم۰
نهارو آوردن و ما هم در جمع دوستانه ای خوردیم.
_خب فاطمه خانوم تعریف کن ببینم با آقا عرفان (سهرابی )چه غلطی می کردین؟
_ عه بی شعور یکم ادب داشته باش در ضمن به تو چه مگه فضولی !؟
_ هی فاطمه خانوم داشتیم نه داشتیم؟!
_ خب حالا چون اصرار می کنی بهت می گم
_ اییی کی اصرارکردحالا؟
_خب بزارید براتون تعریف کنم:
صبح که رفتیم دانشگاه بعد از اینکه شما ها رفتین کلاس، من داشتم می رفتم سر کلاسم که سهرابی سر راهم سبز شد و بهم گفت: خانم مرادی می تونم چند لحظه وقتتون را بگیرم؟
romangram.com | @romangram_com