#ما_پنج_نفر_پارت_28
یه جور خواهش و صداقت توش موج می زد و همین ها باعث شد قبول کنم
_ باش مشکلی نیست انقدر خوشحال شد که اومد دستاموگرفت.
با اخم بهش نگاه کردم و دستامو ازتو دستش کشیدم بیرون.
زود گفت: باور کن برادرانه بود.
_ می دونم ولی من دوست ندارم که با نامحرم ارتباط فیزیکی داشته باشم.۰ سرشو خاراند و گفت:باشه اجی ببخشید یادم نبود که هنوزم دخترایی هستن که این چیزا براشون مهمه.
ولی یه چیزی تو چرا این قدر گوشت تلخی؟!!
یه لبخند زدم که توش غم را فریاد می زد.
_ شاید یه روزی بهت گفتم
تازه یاد کلاسم افتادم هیییییییین خدا کلاسم دیر شد و سریع دویدم سمتی که بچهها بودند.
واااا پس اینا کوشن؟!!
گوشیمو نگاه کردم اوه اوه ده تا تماس بی پاسخ ۳ تاش ساغر۵ تاش زهرا و ۲ تاش فاطمه به ساغی زنگ زدم دو تا بوق خورد تا جواب داد: دختر من چی بگم به تو هااان تو کی می خوای بزرگ شی ؟
کدوم گوری هستی؟ نمی گی اینا نگرانم می شن الهی خودم سنگ قبرت رو بشورم الهی خودم حلوات را با گردو و پودر نارگیل بپزم همه اینا را با جیغ جیغ کردن می گفت که خسته شد و ساکت شد.
_ تموم شد خانم صالحی؟
ساغر یه جیغ بنفش کشید که گفتم پرده گوشم به باد فنا رفت!!!
romangram.com | @romangram_com