#ما_پنج_نفر_پارت_27


_ نه اصلا این طور که شمافکرمی کنید نیست ببینید خانوم سعادتی پدر من توی صدا و سیما کار می کنه!

_ خب این به من چه مربوطه؟

_ یه سوال بپرسم؟

کلافه گفتم: بفرمائید

_ شما الان با جایی برای دوبلاژ قرارداد بستین؟

یعنی الان دارید کاری انجام می دید؟

_ نه خیر!

_ چه خوب!

_ بللللللله؟!!

_ چیزه یعنی پدر من توی صدا و سیما کار می کنه بعد چند روزی بود که دنبال یه دوبلور خیلی خوب می گشت اصلا فکرشو نمی کردم که تهران باشین منم چند دقیقه پیش بهشون زنگ زدم و گفتم که شما دانشجوی اینجا هستید پدرم می خواست با شما همکاری کنه اصلا اون مهمونی هم که گفتم بیشتر به خاطر این بود.

۰ببین من تک فرزندم و همیشه تنها بودم خیلی دلم می خواد یه خواهر داشته باشم به و هرکی میگم می خوام خواهرم باشه می زنه زیر همه چیز و می ره نمی دونم چرا الان اینارو به تو می گم ولی فکر می کنم تو مثل اونا نیستی و باهاشون فرق داری راستش خیلی دوست دارم که با پدرم همکار بشی چون بیشتر همدیگه را می بینیم من می خوام من و تو مثل خواهر و برادر باشیم مطمئن باش قصد بدی ندارم اگه نمی خوای با پدرم همکار بشی من اصرار نمی کنم اما خواسته من را قبول می کنی؟

این چی می گه من که کلا اون لحظه هنگولیده بودم!!

به چشمای سبزش که خیلی مث چشمای زهرا بود، نگاه کردم .


romangram.com | @romangram_com