#ما_پنج_نفر_پارت_26
_بله خیلی ممنون من واقعا نمی دونم اگه شما نبودید چی کار می کردم! _خواهش می کنم این حرفا چیه وظیفه ی انسانیم را انجام دادم.
در همین حال پسره که این بلا را سرم آورده بود گفت: خانم سعادتی؟
بهش نگاه کردم
_ بله؟
_ ببخشید من واقعا نمی خوا..
نزاشتم ادامه حرفشو بزنه و گفتم: مهم نیست این اتفاق ممکنه برای هرکسی پیش بیاد!
یکم از اونجا دور شدم که صداشو شنیدم: خانم چی کار کنم من رو ببخشید؟
برگشتم طرفش و خیلی محکم گفتم:گفتم که مهم نیست بخشیدمتون.
اجازه حرف دیگه ای را بهش ندادم و به راهم ادامه دادم و اصلا حواسم به استاد نبود.
_ سارا خانوم؟۰
جاننننننننن؟!اینو باش چه زود پسر خاله شد.
با اخم برگشتم طرفش
_ یادم نمیاد بهتون اجازه داده باشم من رو به اسم کوچیک صدا کنید؛ فکر نکنید حالا که جونم را نجات دادید میزارم هر کاری بخواهید بکنید در ضمن هر چی فکر می کنم یادم نمیاد که پسر خاله ای به اسم پارسا کیانی داشته باشم!!!
romangram.com | @romangram_com