#ما_پنج_نفر_پارت_19
یکی از بچهها که کنار ما نشسته بود گفت:
عههه!بس کنید دیگه!
رو به ساغی گفتم:اصلا بده زهرا بنویسه زهرا گفت: خفه شو ککه۰
ساغی یه پس گردنی محکم به زهرا زد و گفت:من آخر پیر شدم و نتونستم این کلمه زشتو از دهن تو بندازم از اول دبیرستان تا حالا خودم را کشتم آخرش هم هیچی به هیچی.
زهرا:هر وقت من تونستم یک کاری کنم که وقتی مقنعه و شال سرت کردی در حال سقوط نباشه تو هم می تونی این کلمه رواز دهن من بندازی ساغر:شتردرخواب بیند پنبه دانه..
رو به جفتشون گفتم: اه بس کنید دیگه اصلا هیچ کدوممون نمی خواد بنویسیم از مهلا می گیریم۰
استاد وارد کلاس شد!
عههه این بچه ژیگول کیه پس استاد مدنی خودمون کو???
نعیمه که یه دختر خیلی نچسب بود و حالم ازش به هم می خورد با چاپلوسی گفت: اوا شما دیگه کی هستین?!پس استاد مدنی کو!?
پسره با یه لبخند گفت:شما اجازه بدید من خودم را هم معرفی می کنم!
خب من پارسا کیانی هستم استاد مدنی دیگه توی این دانشگاه تدریس نمی کنن و من به جای ایشون در خدمتتونم۰
بچه ها من نمیخوام خیلی سخت بگیرم و می خوام که هممون باهم مث دوست باشیم فقط اگر که بی جنبه بازی ببینم به ضرر خودتون تموم می شه.
romangram.com | @romangram_com