#ما_پنج_نفر_پارت_18
_ بله چند لحظه تشریف داشته باشید.........
۰یه چند تا کار بانکی دیگه هم داشتم که انجام دادم کار هام یه یک ساعتی طول کشید و من به خونه برگشتم بچه ها هنوز نیومده بودند تصمیم گرفتم که یک نهار خوشمزه درست کنم مواد پیتزا را آماده کردم و شروع به درست کردن، کردم .
بعد از اتمام کار هام رفتم یه دوش گرفتم و تا قبل از اومدن بچهها کمی استراحت کردم.
سارا:
لعیا را در بانک پیاده کردیم و به طرف دانشگاه حرکت کردیم وارد دانشگاه شدیم.
_ساغر اون مقنعه را بکش جلوتر الان حراست بهت گیر می ده ها
_ ای خدا من چه گناهی به درگاه تو کردم که همش باید حراست فقط به من گیر بده؟
ساغی مقنعشو جلوتر کشید۰
داخل ساختمان دانشگاه شدیم این ساعت فقط من و ساغی و زری کلاس داشتیم و فاطمه کلاسش با ما نبود از استاد این ساعت خوشم میاد چون مرد پایهایه ولی اگه سگ بشه بد جوری سگ می شه۰ ساغر:سارا این ساعت تو جزوه ها را بنویس من که اصلا حس ندارم!
_شما حالت بد نشه!?
ساغر هم در جواب من گفت:
رنگت زرد نشه?!
_رایانت قطع نشه?!
romangram.com | @romangram_com