#ما_پنج_نفر_پارت_16
رفتم پایین بچهها هم آماده شده بودند.
ساغی یه مقنعه مشکی سرش کرده بودکه نمیکرد سنگین تربود ویه مانتوی طوسی عروسکی تابالای زانوپوشیده بودبایه شلوارجین ابی کفشای طوسی ابی.
لعیاهم تیپ رسمی زده بود!
فاطمه هم یه شلوارکتون مشکی مانتوی زرشکی باطرحای مشکی کفشای مشکی
.ساراهم یه مانتوی لیمویی وشلوارو مقنعه مشکی کفشای مشکی خودمم که یه مانتوی صورتی کم رنگ عروسکی مقنعه مشکی باشلوارلی کفشای صورتی وهممون هم که کولی مشکی داشتیم به جزلعی.
سارا:بسه بابامیدونیم نانازیم!
- اعتمادبهنفست منوکشته.
سارادرهمه موارداعتمادبه نفس زیادی داشت وقتایی که استرس میگرفت اونم سالی یه بارکسی ازصورتش چیزی نمیفهمید به جزماکه دوستاشیم چندساله باهاشیم.
به طرف دانشگاه حرکت کردیم.
لعیا:
بچهها من را با ماشینمون که یه 206 سفید بود در بانک رسوندن ؛چون مسیرمون یکی بود۰
وارد بانک شدم.
اوووو چه خبره یاد حرف بابام افتادم و رفتم طرف اتاق معاون به در اتاق معاون نگاه کردم.
' آقای امیر مجد معاون شعبه' طبق عادت همیشگیم که خیلی هم عادت بدی بود و بچهها همیشه من رو به خاطر این عادت بد سرزنش می کردن در اتاق را بدون اجازه باز کردم و رفتم تو ،
romangram.com | @romangram_com