#ما_پنج_نفر_پارت_13


خلاصه نهاراون روزرو باشوخی وخنده خوردیم ساغی هم ازاصفهان تعریف کردوگفت که چه کارایی بااحسان کردن واونروزهم گذشت.

لعیا:

ازخواب بیدارشدم ساعت گوشیمو نگاه کردم ساعت6بعدازظهربود.

اوه اوه چه خبره ازساعت2تاالان خواب بودم رفتم جلوی اینه مشغول شانه کردن موهام بودم که گوشیم زنگ خورد!

بابابود!

_الوسلام باباچطورین؟

-سلام دخترم خوبی بابا؟

-بله من خوبم شماچطوری؟

-شکرخدا ماهم خوبیم دخترم راستش زنگ زدم بگم که امروزتوی حسابت پول ریختم ولی ازدفعه های قبل بیشتره چون تا چندوقت دیگه سرم خیلی شلوغه ونمیتونم ووقت ندارم به حسابت واریزکنم برای همین یکدفعه ای ریختم ولی انگاریک مشکل کوچیک پیش اومده که بهتره یه سر خودت بری بانک.

به پسر محسن دوستم سفارشت رو کردم برو پیش اون.

-چشم بابا دستتونم درد نکنه.

- سرت درد نکنه کاری نداری؟

_نه باباجون خدافظ


romangram.com | @romangram_com