#ما_پنج_نفر_پارت_12
بازهرابیرون رفتیمو خریدامون وکردیم وبرگشتیم خونه.
زهرا:
وسایلی که باساراخریدیمو توی کمدهاگذاشتموغذایی که ساغی دوست داشت (لازانیا)درست کردم.
-خب بذاریدیکم بیشتر باهم آشناشیم، من زهرامهتری ام ویه خواهربزرگترازخودم دارم که اسمش زینبه ازدواج کرده ویه دخترداره به اسم هستی که خیلی شیرین وخوردنیه وهمه عاشقشیم .
به موسیقی علاقه خیلی زیادی دارم و دارم برای تدریس گیتار دنبال کار می گردم.
سارا:
به حمام رفتم و لباس هامو پوشیدم که همون لحظه صدای زنگ بلندشد.
فک کنم ساغیه.!
باخوشحالی ازپله ها اومدم پایین آخه خونه مجردیمون خیلی بزرگ بودو5تااتاق داشت واتاقا همه طبقه بالابودن.
اتاق من دکورش کاملایاسی بودووقتی واردش میشدی آرامش خاصی همه وجودت روفرامیگیرفت.
بادورفتم پایین ساغی وایساده بودو لعی(لعیا) بغلش کرده بود لعی روکنار زدموگفتم:
بسته بذاربه ماهم برسه.
ساغی وبغل کردمو روبوسی کردیم.
romangram.com | @romangram_com