#لرد_سوداگران_پارت_88


_بگو

_تا شب از جات بلند نشو بذار کمی بهتر بشی،خواهش میکنم

_باشه

_من میرم، بیام ببینم بلند شدی دو شقت میکنم

رد کمرنگ لبخندی رو صورتم نقش بست با دیدن صورتم گل از گلش شکفت

_ای جان نمردیم و لبخند ملیحتم دیدیم، مرد سرت تیر خورده یا قفسه سینت؟

_پاشو گمشو تا نکشتمت

_باشه چشم

باخنده بلند شد و از اتاق رفت بیرون رو تخت نشستم و به دیوار رو به روم خیره شدم

زمان زیادی گذشت و من هنوزم به دیوار خیره بودم، ذهنم به هر دری میزد و فکر میکرد ولی من تمرکزی رو هیچکدوم نداشتم که متوجه بشم دقیقا داره به چی فکر میکنه ،بیشتر از همه میخاستم فقط وقت کشی کنم تا این زمان لعنتی تموم شه

به سمت کشو میزم رفتم و قاب عکس و بیرون اوردم

_امشب ارزوت به صورت قراردادی براورده میشه

صدای زنگ در باعث شد نگاهی به بیرون پنجره بندازم ،پرده رو کشیدم محمود و خانوادش داشتن میومدن و هوا گرگ و میش بود

لباس سبز پررنگی رو دراوردم و با شلوار مشکی تنم کردم طبق معمول آسینام و تا ارنجم تا کردم ،از اتاق که زدم بیرون ویدا و وندا رو راه پله دیدم که لباساشون و عوض کرده بودن

با دیدن من همه بلند شدن باهاشون سلام احوال پرسی کردیم و نشستیم رو مبل

محمود :حاج اقا رستمی یکی از بستگان هستن مرداس گفتم آشنا باشن خیلی بهتره


romangram.com | @romangram_com